رمان تارگت پارت 460
سرم و که بلند کردم و نگاهم و به صورتش دوختم برعکس انتظارم اخم نداشت و با یه لبخند کج به در ماشین تکیه داده بود و داشت نگاهم می کرد.. – نظرت چیه امروز اصلا حرف نزنی؟! – وا! چرا؟! – چرا نداره درین.. امروز اصلا حرف نزن.. من واقعاا هنوز گیجم نمی فهمم چت شده..