23 مهر 1402 - رمان دونی

روز: 23 مهر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 460

      سرم و که بلند کردم و نگاهم و به صورتش دوختم برعکس انتظارم اخم نداشت و با یه لبخند کج به در ماشین تکیه داده بود و داشت نگاهم می کرد.. – نظرت چیه امروز اصلا حرف نزنی؟! – وا! چرا؟! – چرا نداره درین.. امروز اصلا حرف نزن.. من واقعاا هنوز گیجم نمی فهمم چت شده..

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 99

      آلاله با چشمانی بسته قدمی سمتش برمی دارد و امید فراموش می کند حمیدی هم وجود دارد…. با قدم هایی تند خودش را به دخترک می رساند و میل عجیبش برای در آغوش گرفتنش را به زور سرکوب می کند.   دستمال سیاه رنگ روی چشمانش را باز می کند و دخترک، با همان دستان بسته، خودش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 76

      با نوک انگشت خون های خشک شده ی روی تنش را لمس کرد. با اینکارش قطرات آب به رنگ سرخ درآمد و فکش منقبض شد.   سراب با غصه ورم و کبودی پایش را لمس کرد و نفسش را آه مانند بیرون داد.   _ کم بدبختی داشتم، حالا چلاقم شدم!   حامی مشت پر آبش را بالا

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۶۰

      کرایه رو حساب میکنم و خودمو میکشونم از سمت دیگه ی تاکسی پیاده میشم….از صبح که بیدار شدم کمرم درد گرفته بود و حالا با اینطور پیاده شدنم دردش بیشترم میشه….     به صفحه ی موبایلم نگاه میکنم و آدرسی که برام فرستاده بود…..     اطرافم رو از نظر میگذرونم و سمت در بزرگ آهنی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 459

        با اخمای درهم از تعجب نگاهم کرد و پرسید: – چه جوری؟! – هنوز تو خونه ات بودیم که یکی زنگ در و زد.. فرخ رفت باز کرد و اومد به من گفت سیامکه.. از کارکنای شرکت میران! رفتم ببینم چی کار داره که دیدم یه بسته توی دستشه.. گفت این و آقا میران سفارش داده

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 94

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥           باقی چاییش رو تو یه قورت تموم کرد و گفت:   – من حاضر و آماده خدمت شمام خانوم وک… یعنی عزیزم.   با چشمای ریز شده نگاهش کردم. منو مسخره می‌کرد؟!؟   – چیه چرا اونطوری نگاه می‌کنی؟؟ بابا یادم میره خب. تو یهو شب خوابیدی صبح بلند شدی دیگه از تیکه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 218

        صندلی روبه روش رو عقب کشیدم و نشستم..   خیره نگاهش می کردم که اروم لقمه می گرفت و می خورد…   با صدای مامان سرم رو چرخوندم که تو درگاه اشپزخونه ایستاده بود و نگاهمون می کرد…   لبخندی زد و رو به سورن گفت: -سورن جان ببخشید من داروهامو خوردم خیلی خوابم گرفتم..امشب همینجا

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 93

        صنم سرخ شد و از خشم، نگاه تیزی به شهریار کرد. این مرد چگونه جرات می کرد با اون بد حرف بزند….؟! اصلا این شهریار با ان مردی که می شناخت زیادی فرق داشت…!   -اما من باهات حرف دارم…!   خفظ ظاهر کرد تا غرور ترک خورده اش جریحه دارتر نشود. شهریار نگاهش کرد. این

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 458

      – ولی ثابت کردی اگه پاش بیفته از منم عاشق تری و این.. هم بهم انگیزه و انرژی می ده و هم.. من و می ترسونه درین.. انقدر عاشق بودنت من و می ترسونه.. از آینده ای که توش دیگه من نیستم ولی تو هنوز هستی می ترسونه! از این که دیگه نخوای باشی می ترسم درین..

ادامه مطلب ...