30 مهر 1402 - رمان دونی

روز: 30 مهر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 96

        زن با دیدن دو مرد قد بلند و جذابی که پیش رویش دیده بود، چشمانش برق زد… با لوندی تابی به هیکل رو فرم و عمل کرده اش داد و گفت: چه دوستای جذابی داره مهراد…!     شهریار کلافه بود و حرف های زن بدتر روی اعصابش خط می کشید. بدتر اصلا حوصله زن را

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 79

      سراب پوزخندی زده و با لحنی لج درآر گفت:   _ همسایه ها رو انداختی به جونم که گوشمالیم بدی، اما بقیه رو واسه مراقبت ازم بسیج کردی!   دست به کمر زد و قری به گردنش داد. با لذت چشم بست و زبانی روی لبهای خشکیده اش کشید.   _ ازت ممنونم راغب جونم، تا حالا

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 102

      با جواب دادن به اولین سؤالم حین ورودش سعی کرده بود بحث را عوض کند. اخم می‌کنم   – باشه خونه‌ی توعه، ولی الآن من دارم توش زندگی می‌کنم.   او هم با اخم می‌گوید   – قبلا بهت گفته بودم خیلی نمک به حرومی؟   دستم را روی پهلویم می‌گذارم و نگاه او هم کوتاه دستم

ادامه مطلب ...

رمان آخرین بت پارت 4

        پایان این علاقه با من نبود؛ تنها ادامه‌اش با من بود که از فردای همان دیدار اول شروع شد.   فردایی که هوا برعکس روز قبلش، آفتابی و گرم بود. خورشید بی‌وقفه و گرم می‌تابید و برگ‌های درخت‌انجیر وسط حیاط را هیچ باد رهگذری تکان نمی‌داد.   نور مستقیم خورشید که از پنجره به داخل اتاق

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 102

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥           شنبه شد و زودتر از بقیه وارد شرکت شدم. سعی داشتم دیشب و اتفاقاتش رو جایی پشت ذهنم بفرستم، تا فعلا بهش فکر نکنم!   اگه شروع به فکر کردن می‌کردم، مثل آخر شب، توش‌ غرق میشدم و زمان و مکان از دستم خارج میشد.   بخاطر اون یه هفته مرخصی، خیلی کار

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۶۳

    _ بهش بگو تمومش کنه… دیگه زیادی داره کشش میده….   _ همین امشب… _ آره…بگو جوری باشه که هیچ ردی ازش نمونه… _ باشه..فقط یه چیزی؟… ___________ سکوت میکنه و منتظر ادامه ی حرفاش میمونه… _ درد زایمان گرفته دختره…بچه ش داره به دنیا میاد….از دیروز تو خودش میپیچه…به نظرت بهتر نیست بذاریم بچه ش به دنیا

ادامه مطلب ...