7 آبان 1402 - رمان دونی

روز: 7 آبان 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 121

        موبایلم را چک کردم، یک تماس بی پاسخ داشتم، از یک شماره‌ی ناشناس! نادیده گرفتم و به خیال اینکه اشتباه گرفته است موبایل را کنار گذاشتم، سعی کردم درس بخوانم اما با این اوضاع پیش امده تمرکز واقعا سخت بود!   نفس عمیقی کشیدم و همانگونه روی تخت چمباتمه زدم و زانوهایم را در اغوش گرفتم،

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 105

        امید سخت نفسش را بیرون پرت می‌کند و نفس سرش را جلوتر می‌برد و دستش را پشت گردن امید پرده و موهای پشت سرش را با انگشت به بازی می‌گیرد   – امید شایگانه و چه به کمک یکی مثل نفس؟!   نگاهش را روی جناق سینه‌ی نفس می‌دوزد و استخوان ترقوه‌اش و سیبک کوچک گلویش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 82

      حاج خانم رو به سراب چشمکی زد و تای ابرویش را بالا برد. سراب ریز خندید و فین فین کنان سر در گریبان فرو برد.   نمیخواست هنوز از دست مادر خلاص نشده گیر پسر بیفتد و بابت صورت سرخ و چشمان خیسش جواب پس دهد.   _ فعلا که پدر و پسر جلسه ی مردونه گذاشتین

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 224

        نفسم رو با درموندگی فوت کردم بیرون و چشم هام رو باز کردم و به سقف خیره شدم…   حتی نمی دونستم توی این موقعیت چه کاری درسته..   می ترسیدم کاری انجام ندم و بعد، از این سکوت و مخفی کاری پشیمون بشم…   کاش کسی بود تا بهم کمک کنه..   حتی جرات نکرده

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 99

      با حرف هایش حال ماهرخ را بدتر کرد که ناله ای از لبانش خارح شد و پر احساس و پر از خواهش نام شهریار را زمزمه کرد: شهر…. یار…!     چشمان شهریار سرخ شده و پر نیاز به صورت ماهرخ خیره شد که از شدت نیاز چشمانش را بسته و در آغوش شهریار وا رفته بود.

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت109

🔥🔥🔥🔥🔥♥️♥️♥️♥️ 🔥🔥🔥🔥🔥♥️♥️♥️♥️ تو این چند روزی که از اون شب گذشت، مصمم تر و با انگیزه بیشتری دنبال آتویی از پدرزن دایان گشتم. برخلاف چیز هایی که دایان و آزاد پیدا کرده بودن، تونستم مدارک محکمه پسندی پیدا کنم. میتونستم مثل همیشه حتی خودم مدرک تراشی کنم تا پروندش سنگین تر بشه، جوری که مو لای درزش نره! اما کم

ادامه مطلب ...