9 آبان 1402 - رمان دونی

روز: 9 آبان 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو

    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان عشق افسانه ای..کاری با کسی ندارم از کل دنیا تنها

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 106

      مردمک چشمان نفس می‌لرزد و امید نفسش را کلافه بیرون می‌فرستد   – یه چیزایی یادمه…   – تو… تو چیکار کردی امید؟!   امید بی‌تفاوت به لحن نالان نفس، با جدیت می‌پرسد   – کمکش می‌کنی؟   نفس عقب می‌کشد، خودش را روی مبل می‌اندازد و سرش را میان دستانش می‌گیرد. به خواهرش فکر می‌کند… به

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 83

        مچ دستش میان انگشتان حامی قفل شد و شماتت گر نگاهش کرد. نیشخند تخس و چشمان حق به جانبِ همچون روزهای اولش، روی اعصاب بود.   _ حاج خانم بلدی کاچی بار بذاری؟! ناز کشیدن که خشک و خالی نمیشه!   سراب ماتش برد و با «بی حیا» ی پر خنده ی حاج خانم، چشمانش از

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 38

        فضای خانه نیمه تاریک و گرفته بود . هوا بوی سنگینی داشت … مخلوطی از عطر شیرینِ زنانه و دود سیگار و بوی عرق تن و شهوت !   زن و مردی لخت و عور روی تخت درهم پیچیده بودند …   وقتی مجتبی وحشیانه در را باز کرد و همه ریختند داخل … .  

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 67

        _ کاری که مدنظرم هست ممکنه کمی مشکل باشه.   عینکش را به چشم زد و چشم دوخت به دهان من.   _ می‌خوام دنبال کارهای حقوقی کسی برید. پریناز اسماعیلی، تمام خانواده‌ش رو در زلزله بم از دست داده. پدرش کارمند اداره برق بوده، ببینید ملک و املاکی مونده، حقوقی از طرف پدرش داره یا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 225

      احساس کردم با این حرفش، یک وزنه ی هزارکیلویی روی شونه هام گذاشته شد…   دوباره اون احساس بد برگشت..چقدر از خودم بدم می اومد که داشتم موضوع به این مهمی رو ازش مخفی می کردم….   اما چاره ی دیگه ای هم نداشتم..سورن اگه می فهمید، همه چی زیادی بزرگ میشد…   سری تکون دادم و

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 100

        شهریار خنده اش گرفت. دخترک پررو…!   رو به صفیه گفت: صفیه خانوم لطفا یه غذای مقوی براش درست کنین، به زور آب قند نشسته و داره برام نطق می کنه… ولش کنم پخش زمین میشه…!     صفیه چشم درشت کرد: لاجون شده آقا…! باید ببندمش به گرمی که یکم طاقتش بالا بره…!   ماهرخ

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 111

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥             دختر زیر سیگاری اورد و با ناز فراوون مقابل دایان گذاشت و ازش پرسید دیگه به چیزی احتیاج نداره؟   بیشتر خندم گرفتم و سعی کردم با پوشوندن دهنم، جلوش رو بگیرم.   دختره نمی‌خورد بیشتر از بیست سال داشته باشه، اما چنان لوندی تو حرکات و حرفاش ریخته بود که حتی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 122

          لباس را برداشتم و به ارامی تن کردم، رو به روی آینه ایستادم، برای بستن زیپش کمی سختم شد، اما بالاخره توانستم!   خیره‌ی خودم شدم و باز هم ان معاشقه‌ها در مغزم چیده شد، تنها مردی که من را لمس کرده بود و عاشقانه‌هایش را خرجم میکرد… تنها مردی که کنارش ارام میشدم، کنارش

ادامه مطلب ...