رمان فئودال پارت 22
با بغض اشک چکیده از چشمش را زدود و بینیاش را بالا کشید، برای محرم شدن به او رضایت پدرش را نیاد داشت. نفس عمیقی کشید و با تا زدن نامه سرش را بالا گرفت تا اشکهایش نریزند، میخواست عادی باشد، ماندنش در اتاق طولانی شده. نامه را در پاکت فرستاد و به