رمان حورا پارت 125
انگار برایم حرف قلبم منطقیتر میآمد! احساسم مهمتر شده بود، همراهی کردم… بوسههایش را، اغوشش را، نالههایم و…خشن بودن همیشگیاش را! اما در ان میان چیزی درست نبود، گرمایش را حس نمیکردم… قبلا طور دیگری بود انگار… یا شاید من فراموش کردهام؟ چندین ماه از همسرم دور باشم، در اتاقی مجزا باشیم…فراموش میکنم