رمان آووکادو پارت 108
جواب سلامم را با اخمی انگار خدا از بدو تولدش، میان ابروهایش قرار داده و هیچ وقت نمیشود کنارش زد، میدهد و دستانش را توی جیب شلوارش فرو میکند. این روزها انگار ساعت کارش توی شرکت را با من هماهنگ کرده بود، با من میآمد و با من میرفت. – شما هر روز ظهر