15 آبان 1402 - رمان دونی

روز: 15 آبان 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۶۸

      سر و صدای بیرون از اتاق کمتر میشه و من از شدت سردرد پلک هام رو محکم فشار میدم….چهره ی حاج رستایی با اون اخم های درهم و صورتی که سعی در خنثی شدنش داشت جلوی چشمام نقش میبنده…..مثل همیشه میخواست اهمیت نده به حرفام ولی انگاری نتونست….نتونست که بدون حرفی از خونه زد بیرون…..نه فقط اون،

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان 117

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥             انگار برای دایان هم روز متفاوتی بود!   نگاه بی تفاوتی به میز آشپزخونه انداخت. وقتی کارش تموم شد، کتش رو پوشید و گفت:   – شرمنده؛ چچمن باید زودتر برم کارخونه.   دلم فریاد میزد مخالفت کنم و مانع رفتن به سرکارش اونم با شکم گرسنه بشم!   اما زبونم از

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 110

          آخر سر میزنم لهش می‌کنم‌ خونش میمونه رو دستم.   این هم صحبتی چیزی که لازم داره یه اعصاب آهنی و یه آرامش درونیه… که متأسفانه یا خوشبختانه من هیچ کدومو هم ندارم.   _ امایی وجود نداره… دیر یا زود همه چیز همونجوری میشه که باید باشه‌.   مستقیم بهش چشم دوختم.   _

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 266

          ـ فعلاً که مشکل خاصی نمی بینم .       جلال هم از ماشین پیاده شد و با دست به دو ماشینی که پشت سرشان توقف کرده بودند ، اشاره کرد و گفت :       ـ چهار نفرتون تو خونه سمت راستی استقرار پیدا می کنید و چهار نفر دیگتون میرن خونه

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 68

          لیوان چای و نباتی دست ابراهیم دادم. مرد بیچاره رنگ به رو نداشت.   خورد و از جایش بلند شد.   _ من برم بیرون کشیک بدم، سرشب یه سری اومدن، خواستن شر درست کنن ولی گشت پلیس اومد، رفتن.   سری به‌علامت فهمیدن تکان دادم.   ابراهیم که رفت، دو سینی از کیک‌یزدی‌ها را

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 126

          از فشار عضوش به بدنم ناله کردم و صدایم را با دستش خفه کرد، قبلا حرف میزد… میان رابطه حرف میزد و اینبار فقط سکوت کرده بود، تغییر کرده بود؟   رانم را چنگ انداخت، کمرش را از درد چنگ زدم…خیلی وقت بود رابطه نداشتیم، شاید طبیعی بود این درد…یا شاید هم بخاطر عمل کیستی

ادامه مطلب ...