رمان دلارای پارت 311
آلپارسلان راست ایستاد و اشاره زد _ بپوش بجنب ، بچه مریضه دلارای روتختی را تا بالای سینهاش کشید و روی پاهای لرزانش ایستاد چشمانش سرخ و صورتش بیرنگ بود انگشت دستی که مچش هنوز هم زخم بود را بالا گرفت و تهدیدآمیز پچ زد _ انتقام مسخرتو اگر از