25 آبان 1402 - رمان دونی

روز: 25 آبان 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 113

      – پس چرا می‌گی باهاش صمیمی نشم؟!   اخمش که توی هم می‌رود، ادامه می‌دهم   – البته من با ایشون صمیمی نیستم، فقط رئیس من هستن و…   میان کلامم می‌پرد… طوری که انگار نه انگار او بحث شهیاد را وسط کشیده است… مرضی چیزی دارد؟!   – باشه،در موردش حرف نزن…   ترجیح می‌دهم جوابش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 90

        قبل ترها دختری که در تصوراتش قرار بود برای ادامه ی زندگی همراهی اش کند، دختری شبیه نگار و تمام دخترانی که قبلا میشناختشان بود.   اما سراب آمد و بی آنکه خودش بداند، تمام تصورات و علایقش را چند درجه ارتقا داد. او کنار سراب بزرگ شده بود. دیگر خبری از آن علایق پیش پا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 232

        سورن اشاره کرد سوار ماشین بشه و خودش هم دوباره پشت فرمون نشست…   به سمت سوپرمارکت که فاصله ی زیادی هم باهاشون نداشت، حرکت کرد…   ماشین رو جلوی سوپری نگه داشت و دوتایی پیاده شدن…   با پاهایی لرزون راه افتادن و رفتن داخل مغازه که مشتری هم نداشت…   سورن دستش رو روی

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 128

🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️   مکثی کرد و با لحن ملایم تری ادامه داد:             حرف های زیادی برای گفتن داشتم اما نمی‌خواستم به زبون بیارم! نه الان و تو این موقعیت.   چیزی نگفته و حرفش رو قبول کردم. حرف رو عوض کرده و پرسیدم:   – میتونم یه سوال بپرسم؟   – جانم؟!   – چرا

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 107

        مهوش به دفاع از خود گفت: هرچی باشم، اینقدر ذلیل نمیشم که خودم پیش قدم بشم…!     ماهرخ ابرویی بالا انداخت: به ذلیل بودن نیست، اون حسی رو که باید تجربه کنی رو هنوز پیدا نکردی… به وقتش خودت به حرف ما میرسی…!     ترانه شربتش را خورد و گفت: ای خدا اصلا یهویی

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 69

        روی در یخچال پر بود از عکس، اکثراً جدید بودند.   _ چه عکسایی! نوه‌هاتن، موسیو؟   با افتخار جلو آمد، تک‌تک عکس‌ها را نشانم داد و معرفی کرد.   سه پسر داشت؛ ساموئل، آندره و آرتور. هرسه از موسیو بلندتر بودند، به‌خصوص آخری.   شباهتی به موسیو داشتند، نوعی مهربانی در صورتشان، شاید از مادر

ادامه مطلب ...