رمان فئودال پارت 24
همانگونه کمی زمان صرف کردند که دستان نریمان شروع به پیشروی کرد، وقتی روی یقهی لباسش نشست، ترسیده لب زد: _ اما ارباب…لطفا… انگشتش را روی لبهای گلین فشرد: _ هیسسس گلین، ارباب تو نیستم…مگر تو تخت خواب، اونقدری که التماسم کنی ارضات کنم! از خجالت سرخ شد امل حسی که درون