رمان دلارای پارت 312
هاوژین دوباره بی حال خندید و سرش را روی شانهی دلارای گذاشت علیرضا مصنوعی لبخند زد _ چه عجب ما خندهی این بچه رو هم دیدیم! دلارای با کینه خیرهاش شد و بی تعارف غرید _ به آدمایی که ازشون خوشش نمیاد نمیخنده! علیرضا دوستانه سر تکان داد _ من