رمان حورا پارت 132
_ خواهش میکنم پسر…بدو دوستات منتظرن! وحید دست در جیبهایش فرو برد، کمی خیرهی انها شد و کیمیا که دید مکث دارد برای برگشتن، به سمتش قدم برداشت، کنارش شانه به شانه ایستاد: _ چه بامزهن… با صدای کیمیا نگاهش به سمتش کشیده شد: _ دوس داری؟ گیج به وحید نگاه داد: