7 آذر 1402 - رمان دونی

روز: 7 آذر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان هامین

رمان هامین پارت 119

        _ اگه حرف سلیقه‌ی هامینه، منه مادر بهتر از همه بچه‌مو میشناسم.   دوباره چشم‌هام به اون نگاه عجیب و موشکافانه‌ی نساءخاتون افتاد.   _ محنا کاملاً باب میلشه!   یه جوری گفت که اولین عکس‌العملم سرخ شدن بودن!   بعد از اون هم برای یه لحظه به گوش‌هام شک کردم.   من باب میل هامینم؟

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 39

        منو رو اسکن می‌کنم و مثل قحطی زده ها رو به گارسونی که منتظر سفارش بگیره می‌گم:   – کاربونارا، چیکن تگزاس مخصوص، سالاد سزار، وافل موز و نوتلا یه دونه آب معدنی و یه شیک مخصوص.   و بعد با لبخند ملیحی خیره می‌شم بهش. امیر که به وحشی بازیای من عادت داشت، در جواب

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 134

  جلو رفتم و از نزدیک لباس‌را تماشا کردم، دکلته بود و مثل سیندرلا، دستکش‌های ساتن و بلندی تا روی بازو داشت، شانه و قفسه سینه و مقداری از بازو هم برهنه میماند! روی سینه‌اش هم گلدوزی شده و به زیبایی سنگ‌های یاسی رنگش میدرخشید، کمر تنگی داشت و دامنش، کوتاه تا روی ران، که از تکه پارچه‌های توری درست

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 268

        باید مرکزی را پیدا می کرد که برای رفتن به آنجا توجیهی داشته باشد . به هیچ عنوان دلش نمی خواست خبر این تتویی که می خواست بر روی تنش بزند ، به گوش یزدان برسد ……… خوب می دانست که یزدان هر روز با زنگ زدن به معین ، آمار کارها و فعالیت های دقیق

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 71

          _ سلامت کو؟   _ سلام… در زدی تعجب کردم، توی شوک هستم.   دست در جیب شلوارش، چرخی در اتاق زد‌ و مستقیم سمت تخت آمد. به تاج تخت تکیه داد.   حرصم می‌گرفت که با کفش روی ملحفه تخت‌خواب می‌رفت.   _ با کفش؟   _ کفش من تمیزه.   انگار با کفش

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 112

        از حرف مرد عصبانی تر شدم و با قلدری گفتم:  من خودم اومدم آمار بگیرم اونوقت تو آمار من و می خوای…؟!     مرد ابروهایش بالا رفت… – واقعا قصد جسارت نداشتم اما خب اسم شریفتون رو که می تونین بگین در صورتی که ما همیشه برای امنیت خود مشتری هامون کارتشون رو چک می

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 236

        کاوه دستی توی هوا به معنی “برو بابا” تکون داد و به طرف کیان رفت و جلوش ایستاد…   با نگرانی نگاهش و گفت: -اصلا نگفته کجا میره؟..شاید تصادفی چیزی کرده باشه..بیمارستان هارو گشتین؟…   کیان مشکوکانه نگاهش کرد و گفت: -گشتیم اما نبود..به..   سورن با چشم های گرد شده، پرید توی حرفش و صدای

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 117

        بی طاقت قدم سمت آلاله برمی‌دارد و صدایش می‌کند…   – هی… آلا….   آلاله عکس‌العملی از خود نشان نمی‌دهد و او دست میان موهایش می‌برد… می‌داند اگر نزدیکش شود، باز هم به محض بیدار شدن وحشت می‌کند و این را نمی‌خواهد…   – آلاله با توام…   دخترک تکان می‌خورد و به محض تکان خوردن،

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 140

♥️🔥🔥🔥♥️🔥🔥🔥♥️🔥🔥🔥♥️             با اسمی که روی اسکرین گوشی افتاده بود لبخندی روی لبم نشست.   – سلام خانوم شبتون بخیر.   – سلام کیا پیداش کردی؟!   – بله خانوم ولی خیلی سخت بود.   – میدونستم تو از پسش برمیای! فردا ساعت ۲ بیا دفتر حرف بزنیم.   – چشم با اجازه!   ”

ادامه مطلب ...