رمان آس کور پارت 95
قبل از برگشتن سمت مادرش، چشم غره ای نثار سراب کرده و لبهایش را آویزان کرد. _ چیز مهمی نیست، یه مسئله ی زن و شوهریه… خودمون حلش میکنیم. قاشقش را از سالاد شیرازی پر کرد و داخل دهانش برد. همه متوجه عدم تمایلش به صحبت شدند و حاج آقا معنادار نگاهشان کرد. _ دستت درد نکنه مامان، خیلی