رمان طلوع پارت ۱۷۵
شاید یه روزی بیاد که به غلط کردن بیفتم…یه روزی که در به در خیابون و پارک ها بودم به خودم لعنت بفرستم که کاش حرفای امروز رو نمی زدم….یه روزی که تنها و بی کس بودم به خودم بگم کاش زندگیم رو خراب نمی کردم…. ولی الان…امروز…دلم میخواد برا همیشه نقطه بذارم رو سر خط زندگیم