رمان هامین پارت 122
وقتی از حموم بیرون اومدم برعکس انتظارم چیزی که دیدم محنای خفته بود. فکر میکردم همچنان بیدار باشه هرچند حموم منم یکم بیشتر از انتظارم طول کشید. شاید امروز روز خسته کننده و پر استرسی براش بوده که اینجوری مثل فرشتهها راحت گرفته خوابیده. روی تخت رفتم و بغلش کردم. صبح قراره برای دوتامون سخت باشه اما وقتی قول