رمان آووکادو پارت 125
دردش را میتوانستم درک کنم. – امید؟! کاش پلکهایش را هر چه زودتر باز کند… حاظرم ماهها با جملههای زننده و پرروییهایش آزارم دهد اما چند دقیقه روی این تخت پلک بسته نماند… – بسه دیگه… میدونی چند روزه خوابیدی؟! بیدار شو… آب بینی ام را بالا میکشم و دستش را رها میکنم… این لمس کردنش دیگر اذیتم نمیکند