رمان آووکادو پارت 126
می.خواهم چیزی بگویم که رهام مانع میشود – درد داری؟! امید که دستش را برای لمس سرش بلند میکند، ناگهانی ساعد دستش را میگیرم – دست نزن… نگاهم میکند و وقتی نگاهش طولانی میشود، بینفس دستش را رها میکنم – یـ… یعنی… یعنی… او اما با میان کلامم پریدنش مرا از طبق زدن بازمیدارد – سردرد وحشتناکی دارم…. –