رمان آس کور پارت 103
دوشادوش هم مقابل حرم ایستاده بودند و قلبش مالامال از احساسی شگرف بود. فضای معنوی آن گنبد طلا روحش را جلا میداد. احساس سبکی میکرد. انگار که تمام اشتباهاتش بخشیده و گرد و غبار تاریکی و نجاست از تنش پاک شده باشد. _ تا حالا نیومده بودم مشهد و الان فهمیدم چقدر اشتباه کردم… دستان حامی را دور شانه