رمان حورا پارت 146
_ وا، حوراجون…اصلا ذوق و شوق نداریا، ناسلامتی عقد خواهرشوهرته! لبخند کجی زدم: _ خوشم میاد حتی برات مهم نیست که مدام اسم منو میچسبونی به قباد، البته شاید از درون حرص میخوری و از بیرون داری خوش اخلاق رفتار میکنی! تک خندهای کرد و موهای لخت و کراتین شدهاش که این