رمان آس کور پارت 106
کمرش را به دیوار چسباند و کف دستش را محکم به دهانش فشرد. مدتها از آن تمرین های سخت و طاقت فرسا گذشته بود و انگار هر چه از ورزش های رزمی میدانست فراموشش شده بود. زیر دلش تیری کشید و در دل به حامی لعنت فرستاد که امانش را بریده بود. صدای قدمهایی که نزدیک میشد را شنید