رمان آس کور پارت 107
دستش زنگ را لمس نکرده، در با صدای تیکی باز شد. انگار که کمین کرده و بدجور منتظرشان بودند. حامی بلند و بی وقفه شروع به خندیدن کرد و با نوک انگشت اشکی که گوشه ی چشمانش جمع شده بود را گرفت. _ چه حسی داری شب تولدت قراره همزمان شه با شب مرگت؟! چشم غره ی سراب لبخندش