رمان آس کور پارت 109
با چشمانی از حدقه بیرون زده و نفسی حبس شده، دست روی گونه اش گذاشت. همین که سر برگرداند تا آن نگاه شوکه و یخ زده اش را به راغب بدوزد، شی محکم و سفتی ران پایش را نشانه رفت. یک آن حس کرد استخوان لگنش از وسط نصف شده و از درد طاقت فرسایش نفسش در جا قطع