رمان هامین پارت 139
مامان و بابام؟ سرمو تکون دادم. _ آره. _ خوب میدونی دیگه مامانت صددرصد میره به عمه فخریت میگه. _ آره. _ اونم به سمن میگه! _ آره. _ خوب سمن هم میذاره کف دست امیر. _ میدونم دانیال میدونم؛ بگو به چی میخوای برسی برای من زنجیر اسم ردیف نکن. _ عا قربون دهنت. میگم میشه من خودم