رمان شاه خشت پارت 80
نفس را بیرون داد و سرش را عقب برد. _ مگه گوی بلورین داریم که بدونیم فردا چی میشه؟ داریم تصمیم میگیریم، مطابق امروزمون. یک قدم عقب رفتم. _ تصمیم نمیگیریم، تو داری تصمیم میگیری! _ تو نخواستی رابطهت با من مثل سابق باشه، تو با خودت قول و قرار گذاشتی… منم