30 بهمن 1402 - رمان دونی

روز: 30 بهمن 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 133

        هیچ تغییری توی صورتش ایجاد نشد… همین آرامش و نگاهش هم برای حس و حال بدم کافیست ولی باز هم خودداری می کنم…     دست بالا اورد و جند بار دستانش را بهم کوبید… مثلا تشویقم می کرد…   -باریکلا… افرین دختر قشنگم…! چع ادم درستکاری…اما…   باز هم مکث کرد و اعصابم را بهم

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 15

        -منم… منم نترس!     شهراد ماجد اینجا بود؟!     -گوش کن ببین چی میگم جلو نمیری دخترجون فهمیدی؟ حق نداری تو رابطه شون دخالت کنی.     شوکه سرم را به چپ و راست تکان دادم و دوباره تقلا کردم.   این هم یک دیوانه‌ی بی‌رحم دیگر بود. آن مردک داشت زنش را خفه

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 13

        چشمانش گرد میشود از تعجب و در مقابل، لبخندِ روی لبهای هاکان عمق بیشتری میگیرد …   هر چند که گفته اش بخاطر حضور نوچه میرزا رضا در کنارشان بود اما چندان دروغ هم نگفته بود.   دخترک واقعا زیبا شده بود .   – خیلی منتظر موندی؟   مانلی به خود آمده چشم از نگاه

ادامه مطلب ...

دیالوگ تایم 🦋

      سنگینی نگاهی را حس کردم. پدرم نبود… مادرم هم نه! از آینه بود… از آینه ی روبرو… از یک جفت چشم مشکی که جان می دادم برایش! سر برنگردانم تا نگاهمان تلاقی کند. اگر نگاهش می کردم، چشم می گرفت… می شناختمش! اشک دوباره چشمم را سوزاند. نگذاشتم بریزد و مگر می شد نفهمد مقاومتم را برای

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 177

            سری تکان دادم و به سمت اجاق گاز رفتم. یک لیوان اب را در تابه‌ی کوچک ریختم و روی گاز گذاشتم تا به جوش بیاید، رب را هم برداشتم و منتظر ماندم:   _ برای منم میذاری؟   تیز به سمتش برگشتم، کت و شلوار پوشیده آماده‌ی رفتن به سر کار بود، بینی چین

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 262

  با جمله ی اخرش، پرند پر از حرص شد و با چشم های گشاد شده به سورن نگاه کرد و با صدای بلند گفت: -چرا به تو خبر ندادیم؟..چون جناب عالی مثل بچه ها قهر کرده بودی..چون شما قصد تنبیه کردن منو داشتین و حتی امروزم به زور جواب تماسمو دادین..چون شما من و مشکلاتم به هیچ جاتون نبوده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 261

        گریه ها و هق هق های پرند داشت قلبش رو از جا می کند و فقط می خواست زودتر بهش برسه و ببینه حالش خوبه و سالمه….   زیر لب مدام خودش رو لعنت می کرد که چرا قبل این اتفاق نرفته پیش پرند و باهاش حرف نزده…   نفهمید چطوری رسید و خدا بهش رحم

ادامه مطلب ...