رمان ماهرخ پارت 133
هیچ تغییری توی صورتش ایجاد نشد… همین آرامش و نگاهش هم برای حس و حال بدم کافیست ولی باز هم خودداری می کنم… دست بالا اورد و جند بار دستانش را بهم کوبید… مثلا تشویقم می کرد… -باریکلا… افرین دختر قشنگم…! چع ادم درستکاری…اما… باز هم مکث کرد و اعصابم را بهم