1 اسفند 1402 - رمان دونی

روز: 1 اسفند 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

دیالوگ تایم 🦋

      با دو زانو روی زمین می افتم و جهانم را ویران شده روی سرم می بینیم. باز من ماندم و دلی که تماما برای او می تپد و بخاطر او شکسته بود. عقلی که به دنبال توجیه بود و نمی توانست با دلم کنار بیاید. باز اینم منم که زانو زده رفتن او را به تماشا نشسته

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 120

  راغب که بیش از حد روی آن امضا حساب باز کرده بود، سر سمت سراب چرخاند و چشمکی ضمیمه ی خنده ی مضحکانه اش کرد. _ مجبوری! سراب لبه های روبدوشامبرش را بهم نزدیک کرد تا سینه های لختش را بپوشاند. بندهایش را گره محکمی زد و دست به سینه نوچی کرد. _ کی مجبورم کرده؟! من سمت اون

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 147

        با آرامش نگاهم می‌کند:   – چی گفت؟   – گفت تکون نخورم..   مظلومانه زمزمه می‌کنم و سرم را پایین می اندازم، نگاهم به گند و کثافت روی زمین میفتد و گریه ام شدت می گیرد..   – گفت تو تکون نخوری.. به من که نگفت!   – ولش کن نفس تو حال خودش نیست

ادامه مطلب ...
آوای توکا

رمان آوای توکا پارت 20

        صبح بخیر می گویم و مرحمت جون با روی گشاده جوابم را میدهد .     هرچند که اصرار دارد خودش را سرحال نشان بدهد ولی چشمانش همه چیز را لو می دهد .       معلوم است که شب سختی را پشت سر گذاشته .     – پس دخترم کوش ؟   با

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۸۸

    گریه های ریز روژین سکوت مزخرف ماشین رو می‌شکنه….دلم میخواد باهاش حرف بزنم ولی اصلا حس و حالش رو نمیفهمم….   کاش من رو مسبب حال الانش ندونه….من فقط چهره ی واقعی پدرش رو بهشون نشون دادم….     به نیم رخش نگاه میکنم…تمام صورتش خیس خیس شده و همچنان گریه میکنه….       دستم رو میذارم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 169

        بهت زده به بابا نگاه کردم و گفتم: _چرا این کاررو کرده؟ مگه چی شده که پیاز داغشم زیاد کنن؟ اصلا.. اصلا… کدوم بیمارستانه؟ _نمیدونم باباجان.. علت این احمق بازی هارو باید خودش بیدار بشه توضیح بده..   _بیدار بشه؟ مگه به هوش نیست؟ کدوم بیمارستانه بابا؟ میخوام برم اونجا! _بیمارستان لقمان ولی من نمیذارم تو

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 83

        _ اصلاً از خدام نیست!   رسماً داشت به من می‌خندید.   _ پریناز، چقدر موقع عصبانیت جالب می‌شی! خب شرایطتت رو‌ بگو.   _ شرایطم… باشه! اولاً که حق کار و مسافرت می‌خوام، حق طلاق هم باید بهم بدی. بعدم نباید دستور بدی! فهمیدی؟! دستور بی‌دستور… باید خواهش کنی! باید برای کارهات توضیح بدی، توضیح

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 144

          فکر کردم اشتباه شنیدم.   _ ها؟   تیشرتشو توی یه دستش گرفت و دست‌هاشو از هم فاصله داد.   _ می‌خوای دست بزنی؟   کلماتشو تک تک می‌فهمیدم اما وقتی توی یه جمله استفاده می‌شد برام نامفهوم بود.   با چشم‌های ورقلمبیده به اون حجم برهنه‌ی جلوم زل زدم.   سرمو چرخوندم و به

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 63

      اول به‌خاطر فیونا صدا کردنم و بعد به‌خاطر تکبرش حرصی نگاهش کردم و بعد تصمیم گرفتم حتما تلافی‌اش را سرش در بیاورم.   اصلا نباید در برابر این مرد نرم می‌شدم!   کاور را روی زمین پهن کرد و کوزه‌ها را یکی یکی روی آن گذاشت.   رنگ‌ها و شابلون و قلم‌مو‌ها را برداشتم و بعد از

ادامه مطلب ...