رمان آبشار طلایی پارت 16
چشمان دنیز بسته و گونه هایش هنوز هم خیس بودند. -ما میریم بیرون استراحت کن آخر شب میرسونمت. همراه احسان از اتاق بیرون رفتند و آرام در را پشت سرش بست. قبولش سخت بود اما در کمال تعجب از اینکه حال دختر بد شده، ناراحت بود و خودش را مقصر