رمان آبشار طلایی پارت 18
شخصیتی که با بدبختی جمع و جورش کرده بودم را لِه کرده و بیشک نفرت انگیزترین آدمی بود که تا به حال دیدهام! به سختی کمر صاف کردم و پشت دستم را به صورتم کشیدم. همین که نگاهش به صورتم و خونی که میدانستم دور لب هایم پخش شده خورد، مردمک هایش