9 اسفند 1402 - رمان دونی

روز: 9 اسفند 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 150

      〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 – پاشو؟   – پا نمی‌شی؟   – با تو ام مصیبت!   – آلاله! پاشو.. چرا اینجا خوابیدی مصیبت؟   با احساس ضربه های ممتد کسی به ساق پایم، چشم هایم را باز می‌کنم. پلک باز می‌کنم و اولین چیزی که می‌بینم، دو پای کشیده مقابلم است.   سرم را بالا می‌برم و احتمالا، دچار

ادامه مطلب ...

دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال

      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی تونبودم/ یه لحظه بی تو نزیستم.. یه روز سراغمو می

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 184

            با صدای در چشم گشودم و به مراجعه کننده‌ای که خارج شد چشم دوختم، شکم بزرگش، و مردی که از روی صندلی‌ها برخاست و به کمکش رفت، بغض کردنم بخاطر تغییر هورمون‌ها بود دیگر، نه؟   چشم گرفتم قبل از اینکه اشک بچکد. از جا برخاستم و سریع داخل رفتم، دکتر با دیدنم لبخندی

ادامه مطلب ...
آوای توکا

رمان آوای توکا پارت 24

        شرم گونه ام را گلگون می کند ، خجالت می کشم از او که هیچکس من نیست جزء دوست شوهرم و برادرزاده ناجی ام .     تند تند اب دهان قورت میدهم ، به تنها چیزی که احتیاج دارم این است که از خیر رفتن به دست آب بگذرد .   حتی احتیاجم به این

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 67

      به‌محض تمام شدن توصیفم صدای خنده‌ بلندش در گوشم پیچید.   نگاهی به چشم‌های براق و حالت خندیدنش انداختم و ناخودآگاه لبخند زدم.   وقتی می‌خندید زیادی جذاب می‌شد!   با فکری که در سرم پیچید چشم‌هایم گرد شد.   با قورت دادن آب دهانم نگاهم را از صورت خندانش که حالا آرام گرفته بود دزدیدم. _باید

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 183

            تاکسی گرفتم، هرچند مسیر کوتاهی بود، اما پیاده میشد گفت بیست دقیقه راه بود، نمیدانم یعنی، زیاده روی بود رفتارم؟ داشتم سخت میگرفتم؟   هرچه که بود حساسیتی عجیب پیدا کردم، حرف‌های دکتر سونوگرافی مدام در سرم تکرار میشد و گوشزد میکرد، سالها دلم بچه خواست، دکتر رفتم، امدم، درگیری داشتم و چه دعواها

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 134

      تلو خوران عقب رفت و ناباور قطره اشکی از چشمش چکید…   دکتر با دیدن حال خرابش جلو رفت… -حالتون خوبه آقا…؟!   خوب نه داشت جان می کند اما نفسش هم یک در میان میزد… بهزاد از ته سالن با قدم هایی بلند سمتشان آمد و با دیدن شهریار ترسید…   -چی شده مرد…؟!   شهریار

ادامه مطلب ...