رمان آس کور پارت 130
سطل پر از آب یخ را روی سرش ریختند و همچون برق گرفته ها چشمانش تا آخرین حد ممکن گشاد شد. نفس سنگین و یکهویی ای کشید که در گلویش گیر کرد و با دهانی باز در جستجوی هوا له له زد. راغب که با بیخیالی روی صندلی چوبی مقابلش نشسته بود با اشاره