رمان مانلی پارت 86
باربد کنار در انبار در خودش جمع شده بود و باریکهی غلیظی از خون از میان موهایش جاری بود و کل صورتش را به رنگ قرمز در آورده بود! یک چشمش بهحدی کبود و ورم کرده بود که خیال میکردم کور شده باشد و دیگر قادر به باز کردن کاسهی چشمش نیست! دایی با صورتی