رمان آق بانو پارت ۱۸
به قلم رها باقری به زحمت تشکر کردم و تکهای برداشتم. با همهی قوه تلاش میکردم جلوی دل به هم خوردگی را بگیرم اما نشد. سرسری گفتم: “ببخشید” دست جلوی دهانم گرفتم و طرف مستراح رفتم. بیرون که آمدم، روی پلکان نشستم و دستها را زیر بغل بردم. هنوز بوی ماهی آزارم میداد.