18 اردیبهشت 1403 - رمان دونی

روز: 18 اردیبهشت 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 229

            _ آخرشم بعد سه سال خودش افتاد گوشه قبرستون، دوباره وحیدو دادن مادرش، دلشون برا خواهرم سوختا، وگرنه خونه بابابزرگ وحید نمیدادنش که…   شوکه‌تر از این نمیشدم، من فکر میکردم پدر وحید فوت شده، یعنی…فقط اینطور فکر میکردم! نمیدانستم چه سرگذشتی داشته‌اند و چه شده‌است…   و حالا اضطراب هم به جانم افتاد،

ادامه مطلب ...

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این دفعه نوبت ناز بود که اومده بود انتقام بگیره و

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 40

        با به هم چسبیدن تن هایشان، هر دو وارد راهی شده بودند که حتی اگر صدسال هم به آن فکر می‌کردند به ذهنشان نمی‌رسید.     مرد دیوانه و دخترک دروغگو با کنار هم قرار گرفتن، سرنوشت هایی شبیه را در تقدیر یکدیگر رقم زدند…!       _♡_     سوم شخص:      

ادامه مطلب ...
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۲۴

  *** بعد از عق زدن‌های پر از شرم سر صبحی، به باغ رفته بودم تا نسیم خنک، دل‌آشوبم را آرام کند. وقتی به تالار برگشتم، گل خاتون بچه به بغل کنار پنجره بود.   – صبح به خیر، جان‌جان چه وقت بیدار شد؟     سر بچه را روی شانه‌اش جاگیر کرد.     – نق و نوق کرد،

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 153

      زیرلب گفتم و لب‌هامو به هم فشار دادم.   نتونستم جلوی پرسیدنشو بگیرم.   می‌خوام بدونم من کجای زندگیشم.   سرشو کنار گردنم گذاشت   نفس گرمشو روی گردنم حس می‌کردم.   _ تو گذشته و حال و آینده‌ی منی حنایی.   انگار وسط زمستون و برف یه آتیش گرم وسط قلبم روشن کردن.   _ تو

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 47

      – نه انگار خان داداشم تو دنیای دیگه اس …   سر به سمت مانلی می چرخاند   – فکر کنم باز عاشقت شد   از حرف سوفی و خطاب قرار گرفتنش توسط او به خود می آید   پیش از آنکه هر حرف دیگری بشنود   به سرعت از پیش چشم هاکان فرار میکند و خود

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 228

            _ وحید اونقدر نصیحت کرده که هواتو داشته باشم که اگه بذارم اینو هم جمع کنی عذاب وجدان یقه‌مو میگیره!   خندیدم و به سمتش رفتم: _ ولش کن خاتون، وحید بزرگش کرده…خطری نیست که!   نگاهش را به شکمم دوخت:   _ باباشو میخواد، دختر…اینجوری میخوای کیو مجازات کنی؟   اخم کردم:  

ادامه مطلب ...