رمان آس کور پارت 147
حال او هم دست کمی از سراب نداشت و شاید همه ی واقعیات را برعکس نشان میداد. گلویی صاف کرده و دست روی شانه ی حامی گذاشت. مشکوک و نامطمئن چند باری صورتش را برانداز کرد و با آرامشی تصنعی پرسید: _ باباجان… تو مطمئنی سراب قصد داشت خودشو بکشه؟! شاید اشتباه دیده باشی،