رمان حورا پارت 236
_ تو وقتی شک کردی چرا به من نگفتی آخه کیمیا؟ هااان؟ من باید بعد هفت ماه بفهمم این زنیکه جندهس؟ بفهمم بچهی تو شکمش از من نیست؟ دهان کیمیا از شوک شنیدههایش باز مانده بود، از جا برخاست و با همان بهت و ناباوری لب زد: _ بچهش…بچهش…از تو نیست؟