رمان آبشار طلایی پارت 45
آخرین دانه لباسه مثلاً کثیف شهراد که بوی خوش ادکلنش توان مست کردنم را داشت در سبد انداختم و همین که کمر صاف کردم، چشمم به کت مشکی چروک شدهاش کنار تخت کینگ اتاق افتاد. صدای شرشر آب از حمام اتاق به گوش میرسید و با آنکه دلم میخواست هر چه زودتر فرار کنم اما