_ چرا؟! صدای گرفته و زمخت حامی باعث شد تکخندی زده و کمی از طبع شوخش را به کار گیرد. _ اون قسمت از حرفمو که گفتم چیزی نپرسی رو نشنیدی؟ گوشات گزینشی کار میکنن پسر؟! حامی هم به تقلید از او، تکخندی زده و با لودگی گفت: _ گفتی از کجا
مقابل آدرسی که برایش فرستاده بود ایستاد، همان که لاله را تعقیب میکرد، گفته بود به محض اینکه وارد خانه شده خبر داده است. پس مردک هنوز هم در خانهاش است، مردی که خواستگار نمادین حورا بود و لاله را به دکتر میرساند! چیزی که در سرش پیچ میخورد، اینکه پدر ان بچهی
صدای اتول، بیوقتی توی باغ پیچید و گل خاتون در اتاق را با روی گشاده باز کرد. – مشتلق بده که مسافرت رسید! نفهمیدم چهطور بلند شدم که هولزده پیش آمد، بچه را از بغلم گرفت و هلن را هم یک دستی از تخت پایین گذاشت. – آروم بگیر دختر! خودتو ناقص میکنیا!