رمان آس کور پارت 152
با عجله خودش را به بیرون خانه رساند و حاج آقا را پشت فرمان دید. کنارش نشست و یک وری سمت او چرخید و با دقت تمام حالاتش را زیر نظر گرفت. یک جای کار این پیرمرد می لنگید و او جان میداد برای فهمیدنش! با انگشتانش روی داشبورد ضرب گرفت و نگاه مشکوکش