رمان آبشار طلایی پارت 55
در پشت چراغ قرمز و بوق زدن های ماشین ها در کنار دوردورکنان شبگرد و کنار شلوغی شهر و بوی زندگی، شهراد دستش را به سمتم گرفت. نگاهی به انگشتان کشیده و پوست برنزهاش انداختم و سپس نگاهم را تا چشم هایش بالا بردم. با پیراهن مشکی رنگ گوی های خوشرنگش براقتر