رمان حورا پارت 257
زانوهایم را بغل زده و از پشت پنجره خیرهی ازدحام جمعیت بودم. فوت خاله حلیمه شوک بزرگی به روستا داده بود، همه جمع شده و داشتند برایش سوگواری میکردند و من اینجا، مانده، تک و تنها در میان غم. لحظهای با خود گفتم چقدر پا قدمم نحس است که تا وارد زندگی این