11 تیر 1403 - رمان دونی

روز: 11 تیر 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 266

            بعدی و بعدی را هم خواندم: «شماره‌هامو بلاک کردی!» «پیامکامم برات دریافت نمیشن، مگه کجایی؟»   شک داشتم قباد بود یا نه، اما آنطور که میگفت «کجایی» حسی محکم به سینه‌ام چنگ میزد و میگفت که قباد است. فکر نکنم حس ششمم اشتباه کند!   به سراغ پیامک‌های بعدی رفتم: «حورا جواب بده، نگرانتم»

ادامه مطلب ...

دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح

    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر با مرگ…   این رمان فصل دوم داره🤌🏻  

ادامه مطلب ...

دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..  

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 168

        صدای راغب تمام سرش را پر کرده بود. میگفت داغ فرزند دیده و داغ به دل تک تکشان میگذارد.   میگفت از بدترین جای ممکن بهشان ضربه میزند و جگر گوشه هایشان را هدف گرفته است.   او و حامی و مَدی را که عذاب داد، میماندند رسا و باربد.   چشمانش از حدقه بیرون زد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 307

        مامان هم خندید و گفت: -الهی بگردم..از دخترشون عکس گرفتی؟..   -اره اره..کلی عکس گرفتم ازش..   -یادت باشه بهم نشون بدی..   -چشم..وای مامان خیلی خوشگله..باید ببینیش..دل من براش غش می کرد..خیلی ناز و دوست داشتنیه….   مامان از جاش بلند شد و گفت: -همه ی بچه ها ناز و خوشگلن..پاشو بیا صبحانه بخور..سورنم بیدار

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 265

            وحید بیچاره را نگران کرده بودم، نام زایمان طبیعی همانگونه الکی و از استرس از دهانم پرید و او همان را جدی گرفت.   با شرایط دو قلو بودن بچه‌هایش و پارگی کیسه اب، سریع به بیمارستان رساندیمش، نمیدانم اگر دیر میرسید چه میشد اما به خیر گذشت، عملش با موفقیت انجام شد و

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 154

        ماهرخ توی دلش ذوق کرد. دوست داشتن شهریار از چشمانش معلوم بود…   -اومدم که بمونم صفیه جان… شهیاد کجاست…؟!   -با دوستاش رفتن بیرون… الاناس که برسه… حالا چرا سرپایی قربونت برم بیا بشین…!!!   صفیه روی صندلی نشاندش و بعد تر و فرز برایش چای و شیرینی آورد تا به قول خودش خستگی اش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 264

            _ محمد، محمد برو ماشینو حاضر کن، بدو باید برسونیمش بیمارستان!   صدای جیغم هردویشان را از جا پراند اما کیمیا تند تند نفس میکشید، خودم را به کنارش رساندم و موبایلم را برداشتم تا به وحید زنگ بزنم.   تا روشن شدنش دردسر دیگری داشتیم! _ کیمیا، اروم اروم برو سمت در تا

ادامه مطلب ...