رمان دلارای پارت 339
_ غر نزن هنگامه این روزا به اندازه کافی این بچه تِر میزنه تو سرم با غرغراش داشت میخوابوندش گذاشتم رو سایلنت بیدارنشه هنگامه با خنده ابرو بالا انداخت _ آفرین به تو ، بابای نمونه پوشکم عوض میکنی؟ دلارای آرام غرید _ بگو بده گوشیو بابام هنگامه بدون آنکه بشنود