رمان آس کور پارت 172
حوله ی تن پوش را تن سراب کرد و همچون شیشه ای شکستنی او را تا اتاقشان برد. سراب که سراغ ساک لباس هایشان رفت، حامی با گرفتن دستش مانعش شد. _ نپوش لباساتو، بذار پمادتو بزنم. سراب با یادآوری بوی تند پماد اوقی زد. دست روی معده اش گذاشته و با زاری لب و