روز: مرداد ۱۶, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت ۳۰

      رستا متعحب گفت: چرا همچین می کنی…؟!   امیر با حرص نگاهش کرد. -بهترین کار و کردم…!   -امیر اصلا کارت درست نیست اصلا به تو چه که کی بهم زنگ زده…؟ گوشیم رو بده…؟!     امیر زیر دستش زد. -نمیدم و همه چیزت به من مربوطه…!!! اصلا این مرتیکه چرا باید راه با راه به

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت ۸۰

        -ب..باشه!     هنوز هم ناراحت بود و من می‌خواستم چشم ببندم و ده سال دیگر از خواب بلند شوم!     در این لحظه تنها آرزویم همین بود!     _♡_       دریا با صدای زنگ مدرسه چشمان سرخش را از تخته گرفت و کوله‌اش را چنگ زد.     تمام دیشب را

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت ۱۸۰

        هیچ کدام فکرش را هم نمیکردند بابت آن روز تاوانی به این بزرگی بدهند.   حاج آقا رو به نگاه پر سوال سراب و حامی نیشخندی زد.   _ من و مادرت اون موقع پلیس بودیم. نمیدونم کار خدا بود، قسمت بود… پرونده ی یاشا افتاد زیر دست ما. تغییر چهره داده بود، حتی اسمشم عوض

ادامه مطلب ...