روز: مرداد ۲۵, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت ۲۹۰

            اخم کرد و به سمتم قدمی برداشت:   _ چرا جوری مطمئن حرف میزنی که انگار واقعا بچه‌ی منه؟   عصبی‌تر با صورتی سرخ شده غرید:   _ مگه تو نبودی که اون برگه آزمایش و کوفت و زهرمارو گذاشتی جلوم؟ هااان؟ مگه تو نگفتی من عقیمم، هستم حورا…هستم، ازمایش دادم، دوبار، فقط ده

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت ۱۴

      «باوان»   گازی به سیب ترش و آبدار زدم و «اوم» گویان دست روی شکمم گذاشتم.   _ قربون فسقلم برم… خوشمزست مامانی؟ آره؟ بازم میخوای؟   لبخند به لب گاز دیگری از سیب گرفتم و برخلاف همیشه که خودم را روی مبل پرت میکردم، با احتیاط نشستم.   پاهایم را روی مبل دراز کرده و کنترل

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۳۲۶

        لبخند روی لبم نشست و عسل با اخم رو به سامان گفت: -یاد بگیر..   سامان چپ چپ به سورن نگاه کرد و گفت: -اون هنوز کله ش داغه نمیفهمه..   عسل با حرص صداش کرد که سامان رو به سورن گفت: -ببین می تونی دعوا راه بندازی..   سورن با لحن حرص دراری گفت: -حق

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت ۱۸۲

        سراب که متوجه نگاه خیره ی یاشا شده بود، معذب تکانی خورده و زیر گوش حامی پچ زد:   _ کمرم درد میکنه، میشه بریم اتاق یکم دراز بکشم؟   حس میکرد همه او را مقصر این ماجرا میدانند‌. میخواست هر چه زودتر از مقابل چشمانشان محو شود.   کاش راغب پدرش نبود. خواه ناخواه تمام

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۳۰۲

        ـ همش و قربان ؟       یزدان دو دستش را در جیب شلوارش کرد و در حالی که نگاه رضایت بخشش دوری در سالن بزرگ کارخانه میزد ، سری برای او تکان داد .       ـ آره .       زمان زیادی نگذشت که با شنیدن صدای کوبنده قدم هایی از

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت ۳۴

        امیریل جا خورد… -انگار دیشب بهت خوش گذشته…؟!   نیش رستا باز شد. -هوممممم دوسش داشتم… خوب بلدی..!     امیر خندید اما می دانست اگر همین طور ادامه دهد این دفعه دیگر کار به جاهای باریکتری می کشد…   خودش را بالا کشید که دخترک چشمانش درشت تر شد و همراه مرد بالا آمد…  

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت ۸۴

        ناراحت از ترساندنش سریع گفتم:     -باشه… باشه عزیزم اشکالی نداره.     تند سمت آشپزخانه چرخیدم و حرصی از خود محکم لب گزیدم.     چه مرگم شده بود؟ فقط یک عروسک بود و از آن گذشته این بچه فقط دوازده سال داشت! نهایتاً می‌توانست چه چیزی را پنهان کند؟! نمره امتحان خراب شده‌اش

ادامه مطلب ...
دانلود رمان فردای بعد از مرگ

دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

ادامه مطلب ...