روز: مرداد ۲۸, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان ملورین

رمان ملورین پارت ۶۰

      – خانم تدارک یه جشن درست حسابی و بگیرید.       محمد دخالت کرد و گفت: – ولی من می‌خوام عروسی بگیرم با اجازه تون! درسته که ما ازدواج کردیم ولی عروسی نگرفتیم!       – تو با اجازه نگرفتن از من حق این کارم نداری من آبرو دارم جلو فامیل!       محمد

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت ۳۶

        لبش را کوتاه بوسید و جدا شد. نگاهش را به چشمان روشن و پر آب دخترک داد. -یه قطره اشک بریزی من می دونم و تو…؟!     بغض رستا شکست و هق هقش هوا رفت…! -خیلی… بیشعوری امیر… تنهایی… ترسیده… بودم…!     امیر دوباره در آغوشش کشید و روی موهایش را بوسید. -خیلی خب

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت ۸۶

        دلش از بغض شدید صدای دخترک ریخت و دنیز نالان‌تر ادامه داد:     -بعد این حتی اگه داشتم می‌مُردم، حتی اگه لبه بلندترین دره‌ی دنیا باشم، نمی‌خوام تو کسی باشی که منو از پرتگاه نجات می‌ده می‌شنوی؟ نمی‌خوام! نه لج می‌کنم و نه هیچ‌چیز دیگه‌ای فقط حاضرم بمیرم اما تو نجات‌دهنده من نباشی! تو کسی

ادامه مطلب ...