روز: شهریور ۳, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۸

      نفهمیدم شام چه چیزی خوردیم، اصلاً در حال خودم نبودم، ترکیب بغض و دلتنگی، ساکتم کرده و اگر یک لحظه اتصال دستش را با بدنم قطع می‌کرد، احساس خطر می‌کردم.   رفتار فروغ‌ جان آن‌ شب نشانم داد که حتی پریناز هم خوش‌شانسی خاص خودش را دارد، داشتن مادرشوهری کاردان و فهیم.   می‌خواست با زور و

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت ۲۹۷

            صبح پرده‌ها کنار رفت و با خوردن نور به صورتم پتو را بالا کشیده غر زدم:   _ نکن محمد…خوابم میاد!   سکوت بود و سکوت، فکر کردن دلش به حالم سوخته، برای همین با خیال راحت خوابیدم، نمیدانم چقدر دیگر به خواب رفتم که پتو کنار رفت و اینبار راحت‌تر بیدار شدم.  

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۷۱

  – مگه توی هلدینگ چه اتفاقی افتاده؟ دستش را روی شانه‌ام می‌گذارد: – امید خودش میاد، ازش بپرس. اتفاق خاصی نیوفته، نگران نباش. دل‌گرمی‌اش کار ساز نبود، چرا که بیش از دو ساعت می‌شد امید و رهام نیامده بودند. حتی سوگل، خواهر کوچک‌تر سپیده‌ام صدایش در آمده بود و هی از آمدن امید می پرسید! دیگر نمی‌توانستم با این

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت ۱۶۵

  به محض تموم شدن حرفش یه قدم فاصله‌ای که گرفته بودمو جبران کرد و دوباره بهم چسبید. چپ چپ نگاش کردم و یکم فاصله گرفتم. کراوات ابریشمیو گرفتم و دیگه به صورتش نگاه نکردم. چیز زیادی از کراوات بستن نمی‌دونم. تجربه‌ای هم توی این کار ندارم. نهایت چندتا کلیپ کوتاه دربارش دیده باشم. بعداز یکم مکث تصمیم گرفتم امتحان

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت ۱۸

    بیتابی و تشویشم تمنا را وادار به نقش بازی کردن نمود. نگرانی اش را پشت خنده های دروغینش پنهان کرده و با تایید حرفهایم سعی داشت حال داغانم را بهبود بخشد.   اما آن فکر موذی و لعنتی که مثل خوره داشت سلول های مغزم را دانه به دانه میجوید را چه میکردم؟   نکند واقعا بلایی بر

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۳۳۰

    همینطور که دستم هنوز جلوی دهنم بود و داشتم لقمه رو می جویدم، با تعجب نگاهم رو ازشون گرفتم و به سورن نگاه کردم….   سورن بادی تو گلوش انداخت و با غرور و لحن بامزه ای گفت: -ببین چه شوهری پیدا کردی..   لقمه رو قورت دادم و لیوان دوغم رو برداشتم و چشم غره ای بهش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت ۱۸۴

    درست همان لحظه ای که حامی سراب را قفل آغوشش کرده و لبهای شیرین تر از قندش را با جان و دل مزه میکرد، بردیا با برگه ای که میان انگشتانش در حال مچاله شدن بود، با ظاهری آشفته و فکری مشغول وارد خانه شد.   بدون سلام و احوال پرسی، حتی بی توجه به بحث جدی ای

ادامه مطلب ...
رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت ۵۵

      خشایار که تا الان ساکت بود و از همه افراد سر میز سنش بیشتر بود به صحبتشان پیوست: – دشمنی که هیچ کدوم از تحدیداتو بی جواب نمی‌زاره خیلیم پنهون نی، دیشب تو کازینو تحدیدش کردی یه روز نگذشته جوابتو داد این یعنی خیلیم دشمنت دور نی بین همین آدمایی که می‌شناسیم     سمت میکائیل خم

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت ۵۹

            نریمان از خانه بیرون زد ، با ماشین میرفت.   – سوییچ‌و بده.   سوئیچ را از راننده گرفت و خودش پشت رول نشست. هربار که تصویر گلین جلوی چشمانش می آمد به خود لعنت میفرستاد چگونه توانسته بود او را بیرون کند ؟ استارت را زد و ماشین را به حرکت در آورد

ادامه مطلب ...