-چه خبر شده آقا؟ عمو کجا رفت؟! و جوابش تنها سکوت بود و سکوت…! _♡_ شهراد: لباس مایا را تنش کرد و بوسهای به گونههای سرخ دخترش زد. -جیگرم غذاشو کامل خورد، حالا وقت جایزهاس مگه نه؟! مایا هیجانزده سر تکان داد و آویزان
بی محل کردم و دو لیوان برنج در قابلمه ریختم و برخاستم، مرغ هم دیگر نرم شده بود. _ حورا…خسته میشی خوب نیست، بیا غذا آوردم! باز هم محل ندادم، ماهیتابهرا برداشتم و روی گاز گذاشتم، مرغ را هم همراه پیاز میلایست خرد میکردم: _ چرا دو دیقه گوش نمیدی به